درباره سکولاریسم (بخش سوم)

در زبان انگلیسی، واژه  Religion از Religio، که در لاتین بمعنی "احترام" است، گرفته شده. دائرة المعارف بریتانیکا (Encyclopaedia Britannica) Religion را اینطور تعریف میکند:

"رابطه انسانها با آن نیرویی که آنها آنرا روحانی، مقدس، مطلق، معنوی، الهی و یا شایسته برای داشتن احترام ویژه به آن میشمارند. همچنین، بطور عام، شامل روش و راههایی میشود که مردمان در رابطه با زندگی و یا سرنوشت خود پس از مرگ، خود را با آن در ارتباط میبینند. در میان بسیاری از سنتها، این رابطه و موضوعات مورد توجه به آن، در برقراری رابطه و یا نحوه نگرش به خدایان و یا ارواح مقدس بیان میشود. در دیگر اشکال از ادیان، که منشأ انسان گرایی یا طبیعت گرایی دارند، این واژه در برقراری رابطه و یا نگرش به جامعه گسترده تر انسانی و یا دنیای طبیعت بیان میشود. در بسیاری از ادیان، متون آورده شده در ارتباط با آنها مقدس شمرده شده و مردمان، مفتخر به احترام گذاشتن به یک سرمایه مقتدر اخلاقی و معنوی میباشند. باورمندان و ستایشگران ادیان، سفارشات و دستورهای دینی مانند عبادت و نمازگزاری یا با اجرای تشریفات ویژه مربوط به دین خود، صمیمیت و وابستگی فکری خود را در عمل به اجرا میگذارند. عبادت، داشتن رفتار معنوی و اعتقاد راسخ، و مشارکت داشتن در مؤسسات و نهادهای مذهبی، اجزای تشکیل دهنده زندگی با نگاه و باورمندی دینی است." [برگردان بفارسی، توسط نگارنده].            

"سکولاریسم"، از نقطه نظر تئوریک و در قالب کلاسیک خود، میتواند با تعریفی که "هالی اوک" از آن ارائه داده است قابل درک و فهم باشد؛ یعنی "این جهان گرایی" بمثابه یک کارگُشا، که حول محور آن مردمان یک اجتماع بدون در نظر داشتن باورهای دینی و یا غیر دینی یکدیگر، مبادرت به ارائه راه حل در مقابل چالشهای گوناگون مشترک در آن اجتماع کرده اند عمل میکند، و سعادت بشری را به یک جهان موهوم و نادیده دیگر موکول نمیکند. بنابر این، "این جهان گرایی" را میتوان بعنوان یکی از عوامل فراهم آوردن وحدت و برابری اجتماعی در میان جوامع و انسانها تلقی کرد. تا اینجا، "این جهان گرایی" یک نظریه است؛ اما فرآیند پیاده کردن یا اجرائی شدن چنین نظریه ای در یک اجتماع؛ یعنی "سکولاریزاسیون" یا "این جهان گرا شدن" هر جامعه ای، بدلیل تفاوتهای تاریخی و فرهنگی اجتماعات گوناگون، لزومأ از یک مسیر از پیش تعریف شده عبور نمیکند.

 

الگوی فرآیند "سکولاریزاسیون"، در روند رشد و تحولات تاریخی در جوامع اروپایی و در دمکراسی های بوجود آمده حاصل از صنعتی شدن و "لیبرالیزه" شدن این جوامع قابل توضیح میباشد. هر چه پیشرفتهای بدست آمده بشری (برای نمونه: از لحاظ کشاورزی، پزشکی، صنعتی و ...) در ارائه راه حل برای برداشتن موانع و معضلات زندگی این جهانی مؤثر تر واقع گشته اند، ظرفیت دین (باورمندی به نیروی ماورای طبیعت در حل مشکلات) در دفاع از داشتن اعتبار عقلانی برای حل اینگونه مشکلات و چالشها کاهش یافته است. از آنجائیکه شروع فرآیند "سکولاریزاسیون" از بطن جوامع مسیحی و با توسعه علوم، صنعت و اقتصاد سرمایه داری و حرکت بسوی گسترش بازار آزاد در اروپا آغاز شد، ناگزیر درجه ای از دمکراتیزه شدن جامعه برای ایجاد گشایش به این منظور نیز لازم شمرده میشد. سلطه کلیسا و حاکمیت دینی هم میبایستی بعنوان عامل باز دارنده رشد و گسترش علوم به کنار زده میشد. این روند، در طول تاریخ جوامع پیشرفته غربی، بویژه با قدرت گرفتن هرچه بیشتر شاخه "پروتستانیسم" در مسیحیت آغاز شد.  

سر آغاز جنبش "پروتستانیسم" به سال 1517 میلادی، یعنی زمانی که "مارتین لوتر" بیانیه نود و پنج ماده ای خود را بر علیه "کلیسای کاتولیک روم" (Roman Catholic Church) منتشر کرد باز میگردد. این بیانیه در مخالفت با اشاعه خرافات و فروش "آمرزش و خشنودی" به مردمان نا آگاه از سوی "کلیسای تمامی مقدسان" (All Saints Church)، در شهر "ویتنبرگ" (Wittenberg) در آلمان، و در اعتراض به انباشت هر چه بیشتر ثروت توسط "کلیسای کاتولیک روم" و تحمیل مخارج خود بر گرده مردم بود. بدنبال این حرکت، طرفداران "مارتین لوتر" کلیسا های خود را در آلمان و اسکاندیناوی براه انداختند. اروپا اینک شاهد رویش "اصلاحات پروتستانیسم" شده و یکی پس از دیگری، در کشورهایی مانند فرانسه، انگلستان، اسکاتلند، مجارستان و سوئیس، شاخه "پروتستانیسم" و دیگر زیر مجموعه های آن، که وجه مشترک همگی در مخالفت با حاکمیّت "کلیسای کاتولیک روم" بر مسیحیان جهان بود، بر پا میشدند. در همین دوران است که دانشمندانی همچون "یوهان کپلر" (Johannes Kepler)، ریاضی دان و ستاره شناس آلمانی، و "گالیلیو گالیله" (Galileo Galilei)، فیزیکدان، ریاضیدان و ستاره شناس ایتالیایی، ظهور کرده و اساس فناوری های مدرن در جهان را پایه گذاری کردند.

در همین برهه از تاریخ بشری، یعنی در خلال قرن هفدهم و هجدهم میلادی، ما شاهد برآمدن "دوران روشنگری" (Age of Enlightenment) در اروپا هستیم. دورانی که روشنفکران برآمده از تحولات "پروتستانیسم" در اروپا، با خردگرایی و اهمیت فردیت، به مصاف با سنت گرایی و آنچه که مربوط به قرون وسطی میشد برخاستند. روشنفکران این برهه از تاریخ بشری، مانند "فرانسیس بِیکن" انگلیسی (Francis Bacon)، "باروخ اسپینوزا" هلندی (Baruch Spinoza)، "جان لاک" انگلیسی (John Locke) و "فرانسوا ماری آروئت" فرانسوی (François-Marie Arouet)، معروف به "وُلتر" (Voltair)، پایه گزاران تفکرات انسانی بر اساس علم و دانش، شک و تردید، و مبادلات فکری روشنگرانه بر مبنای توضیح خردمندانه و متفکرانه در اصول هر پدیده، با استفاده از منطق برای دسترسی به نتایج پذیرفتنی و عقلانی بودند. متفکران "دوران روشنگری"، قلب خرافه و خرافه گرایی را با خرد، عقلانیت، دلیل و عنصر شک هدف قرار داده بودند و تأثیرات ژرف داده های فکری خود را در علوم، مناسبات اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی بر جای میگذاشتند.

در سال 1698، "توماس سیوِری" (Thomas Savery)، مخترع انگلیسی، اولین پُمپ استخراج آب از زمین توسط نیروی بخار را به ثبت رساند و در سال 1781، جیمز وات (James Watt)، مخترع اسکاتلندی، اولین موتور دَوَرانی برای چرخش چرخ را بنام خود ثبت کرد. بسیاری از کارگاههای تولیدی، اینک با توسل به ابزار ماشینی، از بازدهی بالاتری برخوردار بودند و نقش انسان در ایجاد یکچنین تحولی انکار ناشدنی بود. انقلاب صنعتی در اروپا بین نیمه دوم قرن هجدهم تا نیمه اول قرن نوزدهم، تحولاتی را موجب شد که نقش انسان و علوم بدست آمده در فراهم آوردن یک زندگی بهتر بر روی زمین را هر چه بیشتر برجسته ساخته و در مقابل، نقش کلیسا و روحانیت در وعده دادن به سعادت بشری در یک دنیای نادیده دیگر را با شدت هر چه بیشتر بزیر سؤال میبرد.

انقلاب کبیر فرانسه بین سالهای 1789 تا 1799، آغازی بود بر پایان رژیمهای مطلقه سلطنتی و حاکمیت کلیسا که با انزجار هرچه بیشتر مردمی از اشرافیت سلطنتی و روحانیت ثروتمند همراه بود. هر چه نقش بشریت در روبرو شدن با چالشهای بشری و ارائه راه حل برای آنها پر رنگ تر میشد، نقش دین، کلیسا و خرافات بتدریج کاهش پیدا میکرد. در همین دوران، "اسحاق نیوتن" (Issac Newton)، ریاضیدان و فیزیکدان انگلیسی، قوانین حرکت و نیروی جاذبه را فرمول بندی کرد و توانست قوانین حرکت سیارات را که تقریبأ یک قرن پیشتر توسط "یوهان کپلر" مطرح شده بودند، با بکارگیری از محاسبات ریاضی بشکل علمی توضیح دهد. با آنکه "نیوتن" خود را یک مسیحی میدانست، اما از پذیرا شدن برخورداری از هرگونه مقام "مقدس" در "کلیسای انگلیس" (Church of England) که یکی از رسوم معمول برای اعضای دانشگاه "کمبریج" بود سر باز زد. "نیوتن" به وجود و نقش خدا در ساختن جهان هستی اعتقاد داشت، و بر این باور بود که وجود و حرکت سیاره ها با عظمتی که دارند تنها میتواند با دخالت یک "خالق" انجام بگیرد، اما وی مکتب "پدر، پسر و روح القدس" (Trinity)، که بخش مهمی از اصول باورمندی مسیحیان به وجود خدا و ترکیب آن از این سه عنصر الهی در کتاب مقدس (عهد جدید) توضیح داده میشود را انکار میکرد. یک قرن پس از "نیوتن"، "پیر سیمون لاپلاس" (Piere Simon Laplace)، ریاضیدان و ستاره شناس فرانسوی، که به "نیوتن فرانسه" نیز مشهور است، توانست با استفاده از محاسبات ریاضی و علم فیزیک نشان دهد که چرا سیارات دارای یک مدار چرخش هستند و بر خلاف باور "نیوتن"، هیچ نیازی به وجود خدا برای این گردش و ادامه طبیعی آن ندارند.

روشهای علمی بازبینی به عالم هستی و طبیعت پیرامون بشر، یک به یک ضربه های مهلک خود را بر "خالق جهان" و خرافات رایج مربوط به اینگونه دیدگاهها وارد میاورد. شاید بزرگترین دستاورد بشر در این راستا، توسط "چارلز داروین" در میانه قرن نوزدهم بدست آمد. "چارلز داروین" با انتشار کتاب معروف خود تحت عنوان "درباره سرچشمه انواع جانداران با ویژگی های مشترک" ( On the Origin of Species)، نظریه "تکامل بر اساس انتخاب طبیعی" را ارائه داد. با ارائه این نظریه، جهان علوم و شناخت از عالم هستی یکی از مهلک ترین ضربات را بر پیکر تفکرات دینی وارد آورد. "کلیسای انگلیس" (Church of England) در مورد نظریات "چارلز داروین" برخوردهای متفاوت از خود نشان داد. از یکسو، بخشی از روحانیون "اصولگرا"، "داروین" را یک "مرتد و کافر" خطاب کردند، در حالیکه از سوی دیگر، روحانیون "لیبرال"، نظریه "تکامل بر اساس انتخاب طبیعی" را بعنوان یکی از ابزار طراحی شده توسط "خالق" برای تدوین این جهان قبول کردند؛ که به زعم آنها، "چارلز داروین" "مفتخر" به کشف آن شده و مورد تحسین این بخش از روحانیون واقع شد!   

به دلیل تأثیرات اجتماعی منتج از نظریات علمی گوناگون در زمینه های اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و هنری، و همچنین اکتشافات و اختراعات ارائه شده در قرن نوزدهم میلادی، و با گسترش هر چه بیشتر صنعت مدرن و رشد سامانه تولیدی سرمایه داری، که منتج از غالب شدن "پروتستانیسم" بر "کاتولیسیسم" در اروپای مرکزی و بریتانیا بود، ما شاهد ظهور متفکرین و فیلسوفان بزرگی همچون "کارل مارکس" و "فردریک انگلس" هستیم، که نه تنها موفق شدند تحولات دوران خود را با روشهای علمی تجزیه و تحلیل کنند، بلکه بدیل آن، یعنی پیشروی جوامع بسوی "سوسیالیسم" را نیز تدوین کردند. از سوی دیگر، پروتستانیسم در اروپا و آمریکای شمالی، در حال نهادینه کردن الگوی جدیدی از "مسیحیت مدرن" در این کشورها بود.

 

 

برگرفته شده از : 4- N. D. De Graff, A. Need, and W. Ultree, “Losing my Religion? A New and Comprehensive Examination of Three Empirical Regularities Tested on Data for the Netherlands in 1998, in A. Crockett and R. O’Leary (eds), Patterns and Processes of Religious Chang