درباره "سکولاریسم" (بخش اول)
نویسنده: داریوش افشار
2023-12-13
محافل ایرانی متعددی، بدلیل اهمیت آن، صحبتهای بسیاری از "سکولاریسم" میکنند. برخی کاملأ آگاهانه و کارشناسانه، برخی دیگر با یک شناخت سطحی، و در بسیاری موارد هم برخی با شناخت و درکی کاملأ متفاوت از محتوای این واژه (سکولاریسم) و فرآیند پیاده یا اجرائی کردن آن (سکولاریزاسیون) در میهنمان، بحث و تبادل نظر میکنند.
از دیدگاه نگارنده، "سکولاریسم" و "سکولاریزاسیون" دو مبحث مربوط به یک نوع اندیشه و جهان بینی هستند، اما ارزیابی و بدست آوردن یک درک درست از هریک از آنها، در چارچوب مشخص خود امکان پذیر خواهد بود. همانطور که جلو تر به آن پرداخته خواهد شد، "سکولاریزاسیون" و یا پیاده و اجرایی کردن "سکولاریسم" در یک جامعه، تابع شرایط عینی و ذهنی همان اجتماع بوده و نمیتوان یک کشور "سکولار" را بطور مطلق، بعنوان کلیشه ای از "سکولاریسم"، برای فرآیند "سکولاریزاسیون" در کشور دیگری معرفی کرد. در حالیکه وجوح مشترکی بین کشورهای "سکولار" وجود دارد، اما تفاوتهای عمیق هم دیده میشوند که دلایل آن تاریخی، فرهنگی و اجتماعی هستند. برای نمونه، حکومت بریتانیا از سوی برخی "سکولار" ارزیابی میشود، اما این در حالیست که ملکه این کشور در جایگاه رئیس حکومت (Head of State)، رئیس "کلیسای انگلیس" (Church of England) (شاخه ای از پروتستانیسم) هم بوده و رابطه بین حکومت با کلیسا، از طریق شرکت "اُسقُف کانتربری" (Archbishop of Canterbury) و "اُسقُف یورک" (Archbishop of York) و 24 تن دیگر از وابستگان به قلمرو مقام اُسقُفی در مجلس اعیان انگلیس (House of Lords) برقرار میشود.
زمانیکه یک مفهوم و یا درک مشترک از "سکولاریسم" که بر پایه های مستند به منشأ آن قرار گرفته وجود نداشته باشد، بناچار برداشتها، روایات و یا تعاریف گوناگونی نیز از این پدیده بوجود میاید؛ که این خود میتواند سر منشأ ایجاد اختلاف و یا انحراف از آنچه که بنیانگذاران سکولاریسم ارائه داده اند باشد. در بعضی موارد، که برخی "سکولاریسم" را "ضد دینی" و یا "ضد مذهبی" بودن معرفی میکنند، ضربه های مهلک تری به پیکر آن وارد میشود. به باور نگارنده، اولین قدم در راه پیدا کردن یک درک مشترک از "سکولاریسم" (و نه "سکولاریزاسیون") در میان ما ایرانیان، میتواند یافتن واژه ای فارسی برای آن، و قدم بعدی، ارائه یک تعریف علمی، بر مبنای منشأ آن از دیدگاه متفکران و بنیانگذاران آن باشد.
نتیجه چنین کاری میتواند در یاری رساندن به درک ما از این واژه در زبان فارسی مؤثر باشد و آشنایی ما با محتوای علمی "سکولاریسم" را آسانتر کند. از یک چنین خط شروعی، سپس میتوان در مورد اجرائی کردن آن (سکولاریزاسیون) در رابطه با اجتماع و حکومت خودمان تبادل نظر و گفتگو کرد و آنرا با تمامی نسبیت های فرهنگی جامعه که شامل آموزش و پرورش افکار مردمانمان در این رابطه میشود تطبیق داد. نگارنده، واژۀ "این جهانی" را با "سکولار" (صفت) و "این جهان گرائی" را با "سکولاریسم" (اسم) مترادف میداند. ما بزبان مادری خود میتوانیم "این جهانی" و "این جهان گرائی" را درک کنیم، حس کنیم و شاید حتا آنرا در ذهن خود مجسم کنیم. "این جهان گرائی"، این درک ملموس در زبان فارسی را بدست میدهد که ما در بارۀ نوعی از جهان بینی صحبت میکنیم که مربوط به همین دنیای مادّی که در آن در حال زندگی کردن هستیم است.
این شاید روشی در شناخت و درک بهتر از "سکولاریسم" در میان فارسی زبانان باشد؛ چرا که با نهادینه کردن واژۀ "این جهان گرائی"، در واقع سنخیّت کلام با هدف را نیز روشن کرده ایم. برای اینکه بر واقعیات تکیه کرده باشیم، لازم میبینم تا به ریشه پیدایش واژۀ "سکولار" و مشتقات آن بپردازم. واژۀ "سِیکولوم" (Sæculum) در زبان لاتین، برای اوّلین بار در دوران مسیحیت به معنی "جهان و دوران" استفاده شد. صفت این واژه در زبان لاتین، "سکولاریس" (Secularis) ، به معنی "دنیوی و مربوط به همین جهان" (Worldly) است. با استفاده از همین منطق، واژۀ "سکولاریسم" برای اوّلین بار در زبان انگلیسی، توسط "ژرژ ژاکوب هالی اوک"(George Jacob Holyoake) در سال 1846 در انگلستان استفاده شد. هدف "هالی اوک" برای استفاده از این واژه این بود تا سیستم فکری را توضیح دهد، که نشان دهد مراودات، مناسبات، امورات و یا مسائل این جهان را تنها میتوان با روش آزمون و خطا، و پیدا کردن راهکارها در همین جهان پاسخ داد.
"هالی اوک" برای توضیح دلیل استفاده از این واژه، در کتاب خود "مبانی سکولاریسم"، مینویسد: "برگزیدن واژه سکولاریسم از آن جهت موجه دانسته میشود، که بسیاری از افرادی که آتئیست نیستند را نیز در بر میگیرد و آنها را در اعمالی که از اهداف سکولاریسم، و نه آتئیسم، محسوب میشوند، متحد میکند. بر یکچنین زمینه ای، و با برگزیدن این واژه جدید، موانع تبعیض آمیز بسیاری از میان برداشته میشود، و محاسن بسیاری در استفاده از نام سکولاریسم بدست آورده میشود." (مبانی سکولاریسم، تعریف مبانی سکولاریسم، فصل دوم، چاپ سوم، Austin. & Co.، 1871)......."سکولاریسم آن چیزی است، که بدنبال توسعه ماهیت و طبیعت فیزیکی، اخلاقی و هوشمندی انسانها در بالاترین نهایت آن، بمثابه عاجل ترین وظایف زندگی و هستی انسانها میباشد. این بدان معنی است که سکولاریسم، قابلیت عملی اخلاقیات طبیعی انسانها را بدون توسل به خدا ناباوری (آتئیسم)، خدا باوری (تئیسم) و یا باورمند بودن به کتاب مقدس میتواند تحقق ببخشد.
سکولاریسم وسیله ای است که با انتخاب فرآیند روشهای ارتقاء پیشرفت بشری، با توسل به آنچه که مادّیت عینی دارد، یگانگی مشترک و توافقهای مثبت را در میان تمامی کسانی که زندگی را با عقلانیت تنظیم میکنند و با خدمات خود شرافت انسانی را متبلور میکنند موجب میشود." (همانجا، تعریف مبانی سکولاریسم، فصل سوم، چاپ سوم، Austin. & Co.، 1871) [برگردان بفارسی، توسط نگارنده] آنچه که بطور نظری (تئوریک) از سخنان "هالی اوک" بمثابه بنیانگذار واژۀ "سکولاریسم" در ادبیات رایج جهان گرفته میشود، تکیه بر روی زندگی در همین جهان مادّی و یافتن راهکارهای بهتر کردن هرچه بیشتر زندگی نوع بشر، و آنهم در بالاترین نهایت آن است. چه باورمند به خدا و ما وراء طبیعت باشیم، و چه خدا نا باور. امر مهم، زندگی در زمان حال و تا زمانی که در کنار هم زنده هستیم میباشد، و هدف، میبایستی برای بهتر زندگی کردن در کنار هم و با مشارکت یکدیگر در همین جهان هستی و بر روی همین کره خاکی باشد. به باور نگارنده، واژۀ "این جهانی"، یعنی امورات مربوط به همین جهان مادّی تا زمانی که در آن زنده هستیم، این مقصود را بخوبی میرساند. پس این جهان گرائی("سکولاریسم") نه در مقابل باورمندی به ما وراء طبیعت و الهیات است، و نه متعلق به نا باوران یا هر نوع دیگر از دگراندیشی در مورد جهان هستی. این جهان گرائی، به انسانها و چالشهای گوناگون آنها (چه اجتماعی و چه مربوط به طبیعت)، و تا زمانیکه در این دنیا زنده هستند و به مقام و موقعیت انسانی و انسانیت و ارتقاء آن میاندیشند، مربوط میشود.
با یک چنین تعریفی از "این جهان گرائی"، و با رجوع به تعریفی که "هالی اوک"، بنیانگذار واژۀ "سکولاریسم" از انتخاب آن بدست میدهد، میتوان به واقعیت دیگری نیز دست پیدا کرد: این جهان گرائی بار سیاسی ندارد؛ بلکه بار انسانی و انسان مداری دارد. "این جهان گرائی" یک عامل و کاتالیزور متحد کننده در اِعمال سیاست برای فراهم کردن برابری در میان تمام شهروندان و آحاد یک اجتماع از سوی یک حکومت مردمسالار است و نه خود سیاست؛ حال میخواهد پاره ای (حتا اکثریت) از آن اجتماع اندیشه های دینی داشته باشد و یا نداشته باشد. تا آنجائیکه هدف این نوع حاکمیت، پرداختن به چالشهای انسانها (اجتماعی، اقتصادی، محیط زیستی، و ...) و ارائه راه حل انسانی برای آنها، تا زمانیکه در همین جهان زنده هستند باشد، وحدت جمعی و اجتماعی بدون اِعمال هیچگونه تبعیض بر اقشار مختلف اجتماعی حفظ و صیانت شده و یکچنین حکومتی را میتوان "این جهانی" (سکولار) و یا "این جهان گرا" (سکولاریستی) نامید. آنهائیکه سعادت بشری را موکول به یک "دنیای دیگر" کرده و با ترویج خرافه و موهومات بین انسانهای ساده اندیش، از نسبیت های فرهنگی اجتماع سوء استفاده های مادّی و معنوی میکنند و تنها منافع یک قشر ویژه از اجتماع را که بخودشان تعلق دارد بپیش میرانند، پر واضح است که در اردوگاه مخالفت با "این جهانی" بودن خواهند ایستاد و بیکار هم نخواهند نشست؛ بویژه، اگر قدرت و اهرمهای حکومتی را نیز در دست داشته باشند.
برگرفته شده از : 1- P. Brierly, Pulling out of the nosedive: A contemporary Picture of Churchgoing: What the 2005 English Church Census Reveals (London: Christian Research, 2006)